وعشق!

وعشق...

این مقدس ترین احساس آفرینش مرا به کام خویش فرو برد...

آن هنگام که غرق خیال نیستی بودم!

و عشق...

باران عطرآگین وجودش را به کام وجودم چکاند...

آن هنگام که قلبم کویر تنهایی را می پیمود!

و عشق...

شراب حضورش را به جام دلم ریخت...

آن هنگام که ولوله بی کسی غایبم کرده بود!

و عشق...

مرا به تاب ترین لحظه ها بشارت داد...

آن هنگام که در اندیشه ام روزنه امیدی نبود!

وعشق برگ سبزی شد در کوچه سار دلتنگی ام...

آن هنگام که خانه دلم بی رنگ شده بود!

و عشق...!

سلام !

مهربانه : درود فراوان بر دوستان جان...

در این چند گاهی که حضورم کم رنگ شده بود

لطف همیشگی تان شامل احساسم شد

عرض تشکرم را تا آسمان پذیرا باشید.


......................................................


این روز ها که می گذرد...

                               شادم !

این روزها که می گذرد...

                              شادم !

                              که می گذرد

                              این روز ها

                              شادم ...

                              که می گذرد...

                                                           قیصر امین پور



دوست من!

میدانی ماه کیست؟

او دوست من است...

شب ها که آرام به آسمان خیره می شوم

او تا چشم هایم پایین می آید...

کنار احساسم می نشیند...

به من نگاه می کند...

حرف می زند...

ماه من گاهی می نشیند با من چای می خورد...

گاهی با دستانش مو هایم را می تابد و...

خاطرم را سر شوق می آورد!

گاهی با دستانم از چشمانش نور می چینم و...

او لبخند می زند!

من برایش حرف می زنم...

از تو می گویم...

از خاطرت...

از لحظات ناب دوست داشتن...

او گوش می دهد!

آری ...! ماه من احساس دارد!

ماهی که یک تنه جور تمام دلتنگی هایم را می کشد...

مگر می شود که احساس نداشته باشد!!

او به من قول داده است این بار که می آید

ستاره هایش را برایم گردن آویز کند...

آری...!

او دوست من است!

گل من...!

در گلستان آرزو هایم...

دستم گلی را چید...

گلی زیبا!

گلی پر عطر!

گلی با شکوه!

گلی پر از احساس های رنگی!

پروانه بی تاب  گلی شد که در دستان من بود!

شمیم شور انگیزش تا ابرها بالا می رفت!

از چشمان سبز چمن تمنا می ریخت!

باد دیگر زوزو نمی کرد!

خارها دستانم را نوازش می کردند!

دیگر هوایم ابری نشد!

دیگر صدای دلتنگی هایم را کسی نمی شنید!

حتی خورشید هم برایم لبخند می زد!

همه چیز به زیبایی گلی شد که در دستان من بود!

همه چیز به سادگی یک رویای شیرین برایم تداعی گشت!

گل من...

بذر محبتت را در دلم کاشتی...

من نیز از آب حیات خویش به پایت می ریزم

تا در وجودم جوانه زنی و فریبا شوی...!


............................................................

مهربانه : داماد عزیزم مجتبی جان! 

شروع دوباره بهار زندگی ات مبارک...

بهترین ها را برایت آرزو میکنم!