رویای مرمری

چه خوب شد که یک چکه ماه افتاد بر سر شب های تنهایی ام

چه خوب شد که ستاره های نقره ای بر سرمان می بارند

این همه چشم برای تماشای تو کم است

باید به تو نگاه کرد

ای دیدنی ترین رویای مرمری من...

می خواهم گاهی بی اجازه خانه دلت را دید بزنم

آری..

باید به تو نگاه کرد

 

خوش بحال...

از پنجره قطار دست تکان دادی و...

من لبخندی شیرین بر لبانم نقش بست

چشمانم پر از خاطره شد

خوش بحال ایستگاها...

خوش به حال من...

چمدان آرزوهایم دست تو بود

سوغات برایم چه آوردی؟

احساس؟

عشق؟

خاطره؟

نه...!

من این ها را نمی خواهم

من فقط ... دلتنگی هایت را می خواهم.

تو که باشی

تو به من خندیدی و...

خنده هایت از پس تنهایی ام گذشت و در چشمانم جا خشک کرد

تو به من خندیدی و...

من از چشمان پر ستاره ات نور چیدم

از تبسمت عشق می جوشد و از نگاهت جادو

به خنده هایت ایمان دارم...

هنگامی که از دستمال طراوتت عاطفه چکید به روی چشمانم

تب چندین ساله سکوتم در دلم فریاد برآورد

که ...

با تو...چقدر حال من خوب است!

تو که باشی زمین در گردش بی وقفه اش رایحه شوق می گیرد

تو که باشی اجاق سرد دلم همیشه گرم وروشن است

تو که باشی...!